خبرگزاری مهر؛ گروه مجله – جواد شیخالاسلامی: ما هیچکاره بودیم. واقعاً هیچکاره بودیم. هیچکاره بودن گاهی صفت یا توصیف بدی از یک وضعیت نیست، بلکه میتواند اوج حقانیت و غربت و مظلومیت یک ملت باشد. ما در بروز، ظهور و ادامه جنگ جهانی اول هیچ نقشی نداشتیم و وقوع آن «جهنم انسانی» به معنای واقعی هیچ ربطی به ما ایرانیان نداشت، اما ملت ما با وجود اعلام بیطرفی در جنگ جهانی، جزو ملتهایی بودند که بیشترین صدمات را دیدند و سیاهترین خاطرات را در کوچهپسکوچههای تاریک تاریخ دارند. معلوم نیست چرا هنوز و پس از گذشت یک قرن از این جنایات هولناک، حافظه جمعی ما در حال فراموش کردن آن خاطرات و آن جنایات سیاه است که غرب وحشی بر سر ما آورد. بی خاطرگی ما از قحطی بزرگ ایران و جنایات انگلیس در آن دو سالِ سیاه عجیب است، چرا که ما در سبقه و سابقه زبانی و روایی خودمان از قدیمیترین قصهها و غصههای این مردم روایتهای دقیق و عمیق و متنهای ادبی و تاریخی مفصل و مطول داریم، اما با اینکه تنها صد سال از قحطی بزرگ ایران میگذرد، چیز چندانی جز روایتهایی پراکنده از آن دوران نداریم و بیشترین متونی که به دست ما رسیده به روایت خود غربیهاست. انگار تمام شاعران و نویسندگان و تاریخنگاران ما در طول جنگ جهانی اول و قحطی بزرگ کشته شده، به خواب رفته یا مسخ شدهاند تا کسی از آن جمله برای انسان ایرانی امروز روایت نکند چه بر سر این مردم و این کشور رفته است. اما مگر حال و هوای نخبگان یک جامعه چیزی غیر از حال و روزگار مردم خود است؟
یحیی دولتآبادی در کتاب «حیات یحیی» روایتی از زندگی مردم عادی در روزهای پیش از جنگ جهانی اول ارائه میدهد که نشان میدهد مردم ما به لطف بیتدبیری پادشاهان قاجاری چه شرایطی داشتهاند و آن فاجعه چطور ابعاد گستردهتری به خود گفته است. او درباره وضعیت مردم ایران در روز تاجگذاری احمدشاه قاجار مینویسد:
«هر چه بیشتر مردم را دیده و سخنان ایشان را میشنوم، بیشتر حس میکنم که روح حیات از پیکر این قوم بیرون رفته، احساسات ملی بالمره محو و نابود شده، گویا مرغ مرگ بر سر همگی نشسته، یأس و ناامیدی سرتاسر مملکت را فرا گرفته است، جمعی از ستمکاران سران و سروران قوم شده به یغماگری پرداختهاند. ناامیدی سرتاسر مملکت را فرو گرفته، با هر کس سخنی از اصلاحات ملکی گفته شود به غیر از نمیشود و کار از کار گذشته، یعنی تقدیر امور از دست داخله خارج است، جوابی شنیده نمیشود. چیزی که در این وقت نوید دهنده و موجب سرگرمی مردم شده حکایت تاجگذاری سلطان احمدشاه است که مردم بیخبر تصور میکنند با تاجگذاری احمدشاه اوضاع و احوال رو به بهبود میگذارد، در صورتی که شاید از اینکه هست بدتر شود».
یک هفته از تاجگذاری احمدشاه در ۲۹ تیر ۱۲۹۳ گذشته است و مردم سادهدل و خوشبین ما به شاه جدید خبر نداشتند جنگ جهانی در اروپا شروع شده است و به زودی سایه آن ابرهای سیاه آسمان ما را نیز تیره و تاریک خواهد کرد. جنگ به همین راحتی شروع شد: ولیعهد اتریش در صربستان ترور شد. دولت اتریش در ۲۸ ژوئیه ۱۹۱۴ به صربستان اعلان جنگ کرد. اول ماه اوت جنگ بین آلمان و روسیه، سوم اوت بین آلمان و فرانسه و چهارم اوت بین آلمان و انگلستان آغاز شد. جنگ با صفبندی کشورهای روسیه، فرانسه و بریتانیا تحت عنوان «دول متفق» و کشورهای اتریش و آلمان به عنوان «دول محور» آغاز شد و سپس عثمانی، ایتالیا و ژاپن نیز با پیوستن به این گروه، میدان جنگ را به آسیا و خاورمیانه نیز گسترش دادند. این چنین بود که گویی دامنه جنگ با سرعت نور به پنج قاره جهان کشیده شد و ایران را نیز بی نصیب نگذاشت.
با شروع جنگ حکومت ایران که آن زمان هنوز نام «پرشیا» را روی خود داشت اعلام بیطرفی کرد، اما این باعث نشد توسط انگلیس از جنوب، روسیه تزاری از شمال و عثمانی که به تبریز هجوم برده بود، اشغال نشود. با وجود اعلام بیطرفی ایران، نیروهای متخاصم انگلیس، عثمانی و روس از نقاط مختلف وارد کشور شدند. جدا از دلایل ژئوپلتیک و منابع حیاتی ایران که برای ادامه جنگ ضروری بود، یکی از دلایل این تعرض به ایران، شکلگیری احساسات همسو با آلمان از طریق یکی از مقامات دربار بود و بریتانیا به بهانه جلوگیری از وقوع کودتای آلمانی در ایران، شهر به شهر ایران را اشغال کرد. این اشغال سرآغاز چندسال خشکسالی، قحطی و پاییز مرگ و میر در ایران شد. سربازان انگلیسی برای جنگیدن در جنگی که هیچ ربطی به ما نداشت نیاز به غذا و آذوقه داشتند، در نتیجه محصولات کشاورزی ایران را پیش خرید و احتکار میکردند. خیلی زود دیگر چیزی برای خوردن مردم نبود. ترکیب قحطی دستساز انگلیس، خشکسالی و بیماریهای وبا و آنفولانزا و … فاجعهای را رقم زد که میتوان بدون هیچ شک و شبههای آن را هولوکاست واقعی نام نهاد.
انگلیسیها بعداً اعتراف کردند که میتوانستند از سایر نقاط دنیا نیز برای سربازانشان غذا بیاورند اما «اگر محصولات غذایی ایران را جمعآوری نمیکردیم باید خودمان میآوردیم که بخش بزرگی از ناوگان کشتیرانی را اشغال میکرد»! تنها احتکار مواد غذایی نبود که انگلیس بر سر ایران آورد. عجیبتر اینکه ارتش بریتانیا حتی مانع از واردات مواد غذایی از بینالنهرین و هند و آمریکا به ایران شد و از پرداخت پول نفت به ایران جلوگیری کرد. علاوه بر اینها سربازان انگلیسی به دلیل عدم رعایت بهداشت موجب شیوع بیماریهایی نظیر آنفولانزا و وبا در ایران شدند و درد بیماری را به بیکفایتی حکومت و گرسنگی اضافه کردند.
ژنرال سر پرسی سایکس در کتاب «پرشیا» مینویسد: «هیچ حکومتی برای الزامات و فداکاریهایی که جنگ جهانی تحمیل میکرد ناآمادهتر از پرشیا نبود، هیچ حکومتی چنین ناتوانیای در محافظت از مرزها و اتباعش نشان نداد».
در چنین شرایطی بود که به قول محمدعلی جمالزاده سه سوار ترسناک وارد شهر شدند: «جنگ اول جهانی در آستانه اتمام بود که در دل شبی تاریک و هولناک سه سوار ترسناک که هر کدام شمشیر و شلاقی به بر داشتند، به آرامی از دیوارهای شهر عبور کردند و به آن وارد شدند. یک سوار نامش قحطی، دیگری آنفلوانزای اسپانیایی و آخری وبا بود. طبقات فقیر، پیر و جوان، همچون برگ پاییزی در برابر حمله این سواران بیرحم فرو میریختند. هیچ غذایی پیدا نمیشد، مردم مجبور بودند هرچه را که میتوانستند بجوند و بخورند. به زودی گربه و سگ و کلاغ را نمیشد یافت. حتی موشها نسلشان بر افتاده بود. برگ، علف و ریشه گیاه را مانند نان و گوشت معامله میکردند. در هر گوشه و کنار، اجساد مردگان بیکس و کار پراکنده بود. بعد از مدتی مردم به خوردن گوشت مردگان روی آوردند».
این شاید موجزترین روایت از قحطی بزرگ ایران باشد که توسط پدر داستاننویسی مدرن ایران یعنی جمالزاده ارائه شده است. محمدقلی مجد که کتاب او «قحطی بزرگ» از معدود منابع جامع درباره قحطی دستساز انگلیس است، در این کتاب مینویسد: بر اثر چنین فاجعه عظیمی بود که جامعه ایرانی به شدت فروپاشید و استعمار بریتانیا توانست به سادگی حکومت دستنشانده خود را در قالب کودتای ۱۲۹۹ بر ایران تحمیل کند. مجد چنین نتیجه میگیرد: «هیچ تردیدی نیست که انگلیسیها از قحطی و نسلکشی به عنوان وسیلهای برای سلطه بر ایران استفاده میکردند».
با اینهمه، ظلم اجانب انگلیس و روس و عثمانی را میتوان پذیرفت اما ظلم و احتکار شاه مملکت، یعنی احمدشاه قاجار، را نمیتوان به هیچوجه درک و فهم کرد. در کمال شگفتی یکی از محتکران عمده غلات در زمان قحطی، احمدشاه جوان بود که مقادیر زیادی گندم و جو در انبارها ذخیره کرده بود و تن به پیشنهاد خرید منصفانه رئیسالوزرای خود نمیداد. شاه قاجار در برابر پیشنهادهای صدراعظم خود پاسخ میداد: «جز به قیمت روز به صورت دیگر حاضر به فروش نیستم». اینگونه شد که دستدرازی و تجاوز بیگانه با بیکفایتی حکام داخلی که نه عرضه و توان جلوگیری از اشغال قوای خارجی را داشتند و نه توانایی رسیدگی به مشکلات مردم، دست در دست هم دادند و سیاهترین روزهای تاریخ چند قرن اخیر ایران را رقم زدند. محمدقلی مجد در کتاب «قحطی بزرگ» با بررسی هزاران برگ اسناد وزارت خارجه آمریکا، تلگرافها، مکاتبات و روزنامههای آن زمان به دقت فراوان جغرافیای قحطی در ایران را شهر به شهر روایت کرده است که بیان کردن آنها در این مجال امکانپذیر نیست، اما خواندن آن بر هر ایرانی واجب است.
جدا از روایتهای پراکنده ایرانیان، خود غربیها که این قحطی دستساز را رقم زدند، تصاویر دلخراشتر و عجیبتری در خاطراتشان ارائه کردهاند. سرهنگ داناهو، افسر اطلاعاتی ارتش بریتانیا که به عنوان خبرنگار ویژه دیلی کرونیکل در ۵ آوریل ۱۹۱۸ وارد ایران شد در کتابش «مأموریت به پرشیا» مینویسد: «اجساد مردان و زنان در معابر عمومی افتاده بود؛ پشتههای چروکیده و تلنبار شده بشریتی فلکزده، در میان انگشتان خشکیده آنها هنوز دستهای علف که از خاک بیرون کشیده بودند دیده میشد یا ریشههایی که از مزارع کنده بودند تا شکنجه مرگ از گرسنگی را سبکتر کنند. در مواقع دیگر پیکری زار و نحیف که اندک شباهتی به انسان داشت، چهار دست و پا به جلوی ماشینهایی که میگذشتند میخزید و به جای حرف با علامت برای تکهای نان التماس میکرد. برای رد کردن چنین درخواستی واقعاً دل سنگ لازم است».
داناهو مینویسد در همدان نان، تنها قوت مستمندان، بسیار گران بوده است و مردم حتی نان برای خوردن نداشتند. او درباره میزان مرگ و میر به خاطر قحطی میگوید: «روز ششم مارس آقای مکدانل کنسول بریتانیا رسماً محاسبه کرد که روزانه دویست نفر از گرسنگی میمیرند». او ادامه میدهد: «در اولین روز در سرزمین گرسنگان شاه (!) در قصر شیرین توقف کوتاهی داشتیم و به سرعت جماعت گرسنگان ما را احاطه کردند. زن بیچارهای که کودکی به بغل داشت از ما خواست فرزندش را نجات دهیم. نصف قوطی گوشت کنسرو و مقداری بیسکوئیت به او دادیم و او از خدا برای ما در خواست آمرزش کرد. ما تحت تأثیر نگرانی مادرانه او قرار گرفتیم؛ با اینکه معلوم بود از گرسنگی مفرط عذاب میکشد اما تا بچه سیر نشد لقمهای از گلوی خودش پایین نرفت».
این افسر اطلاعاتی ارتش انگلیس ادامه میدهد: «اما وضع از این هم بدتر شد. مردم گرسنگیکشیده که از این رنج به جنون رسیده بودند، به خوردن گوشت انسان روی آوردند. آدمخواری تا به حال جرمی ناشناخته در پرشیا بوده، بنابراین طبق قانون پرشیا مجازاتی برای آن در نظر گرفته نشده است. مجرمان عمدتاً زنان هستند و قربانیان کودکانی که از مقابل در خانههایشان ربوده شدهاند یا در شلوغی معابر بازار. مادرانی که برای گدایی نان بیرون میرفتند نگران کودکانشان بودند تا مبادا در غیاب آنها دزدیده و خورده شوند».
داهانو اضافه میکند: «هیچگاه نشد به بازار بروم یا از کوچههای تنگ و ناهموار بگذرم و وحشت مهوع تیرهبختی بشری را احساس نکنم. کودکان تنها اندکی تفاوتی با اسکلت داشتند. آنها دور آدم را میگرفتند و برای تکهای نان یا چیزی که بشود با آن نان خرید گدایی میکردند. با دادن چند سکه بیارزش انسان نمیتوانست از فکر اینکه آیا سرنوشت دیر یا زود این کودکان را روانه ظرف خوراکپزی میکند یا نه بر خود نلرزد». او در روایتی دیگر از آدمخواری در زمان قحطی میگوید «هشت زن دستگیر شدند و اعتراف کردند که چند بچه را از فرط گرسنگی کشته و خوردهاند؛ از جمله یک مادر و دختر که در حین پختن یک دختر هشتساله دستگیر شدند و بعد در مقابل اداره تلگراف همدان سنگسار شدند».
روایتها درباره دو سال قحطی، اشغال، بیماری و مرگ و میر در ایران اگرچه نه به اندازه و عمق خود فاجعه روشن و جامع، ولی گویای خزانی است که بر گلستان ایران رفته است. تاریخپژوهان درباره تعداد کشتهشدگان ایران در این قحطی اختلاف نظر دارند، اما میتوان با در نظر گرفتن همه نظرات اینطور نتیجه گرفت که جمعیتی معادل سی تا پنجاه درصد ایران در قحطی بزرگ جان دادند؛ حال یا به واسطه گرسنگی و قحطی یا به دلیل بیماری ناشی از قحطی و کمبود امکانات. محمدقلی مجد در کتاب قحطی بزرگ با بیان محاسبات و ارائه اسنادی که آنها را با جزئیات کامل در کتابش ارائه و بیان میکند، معتقد است جمعیت ایران در آن سالها نه ۱۰ میلیون بلکه ۲۰ میلیون نفر بوده است و طی دو سال ۸ میلیون نفر از آنها در این قحطی کشته شدهاند. فرقی نمیکند؛ چه تعداد دو میلیون نفری کشتهشدگان را قبول داشته باشیم چه تعداد هشت میلیون نفری آنها را، چیزی که مشخص است جنایت جنگی انگلیسیها در ایران و کشتار مردم ماست. آنها با وجود اعلام بیطرفی از سمت ما، چندمیلیون نفر از ایرانیان را به دام مرگ کشاندند و هیچوقت از این جنایت خود عذرخواهی نکردند. اگرچه دادگاههای حقوق بشری امروز کمترین نسبتی با حقوق بشر دارند، اما روایت این بخش از تاریخ ما با همه تلخی و دردناکی کمک میکند این جنایتها رو به فراموشی نگذارند و درد و رنج و مظلومیت انسان ایرانی زیر گرد و غبار تاریخ و گذر زمان پنهان نگردد. نه میبخشیم، نه فراموش میکنیم.
نظر شما